سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وب نوشت سید تقی واردی

در آغاز سالگشت شهادت مظلومانه امام یازدهم شیعیان حضرت امام حسن عسکری (ع) را به فرزند گرانمایه اش حضرت حجت بن الحسن مهدی صاحب زمان (ع) و به همه محبان و شیعیان اهل بیت (ع) تسلیت عرض می کنم و به بهانه شهادت این امام همام یکی از کرامات وی را برای شما عزیزان نقل می نمایم :

 

163rlgl8ogrlop8gicq.jpg

 

امام حسن عسکرى (ع ) و تعدادى از شیعیان در عهد معتمد عباسى , در کوشک سامرا زندانى بودند.
در آن هـنـگـام , سـامـرا دچار خشکسالى و قحطى شدیدى شده بود و روزگار بر مردم به سختى مى گذشت . خلیفه وقت دستور داد مردم براى طلب باران ,نماز استسقا بخوانند.

اهـالى سامرا و علماى آنان به بیرون شهر رفته و پس از راز و نیاز و خواندن نمازاستسقا از خداوند منان طلب باران نمودند, اما تغییرى در هوا پدید نیامد و مردم بادست خالى بازگشتند. روز دوم و سوم نیز همان کار را تکرار کردند, ولى باز هم نتیجه اى نگرفتند و از باران خبرى نشد.
روز چـهارم جاثلیق (کشیش بزرگ نصارى ) به همراه گروهى از مسیحیان ودیرنشینان به بیرون شهر رفته و طلب باران نمودند. در میان آنان راهبى حضور داشت که مورد احترام ویژه مسیحیان بـود. ایـن راهب هر گاه دست خویش را بالابرده و دعامى کرد, تغییرات جوى پدید آمده و پس از ابرى شدن آسمان , بارش باران آغازمى گردید.
روز دوم نیز مسیحیان براى طلب باران به بیابان رفتند و آن راهب , کارهاى روزپیش را تکرار کرد و بـارش بـاران آغـاز شد. در این روز, باران شدیدى بارید و آب همه جا را فراگرفت , به طورى که مردم دست به دعا برداشته و از خداوند متعال درخواست قطع نزولات آسمانى را نمودند.
مردم از این واقعه به شگفت آمده و از مسیحیت به نیکى یاد مى کردند. در آن میان ,برخى در تردید و شـک افـتـاده و به کیش مسیحیت متمایل شدند و در مذمت مسلمانان و تمجید از راهبان , داد سخن دادند. این قضیه بر خلیفه , معتمد عباسى و مسلمانان گران آمد و موجب رنجش خاطر آنان گردید.
از این رو, خلیفه , یکى از سپه سالاران خویش را فرستاد تا امام حسن عسکرى (ع )را از زندان بیرون آورده و نزد خلیفه ببرد.
امـام (ع ) در مجلس معتمد عباسى حاضر شد و معتمد گفت : یا ابامحمد! دریاب امت محمد(ص ) را, زیرا ابر سیاه شک و شبهه بر سر این مردم خیمه زده و گروهى رابه فساد عقیده کشانده است .
امام (ع ) فرمود: مردم را براى روز سوم نیز فرا بخوانید تا به اتفاق آنان به بیرون شهر رویم .
معتمد گفت : باران در این دو روز به اندازه کافى باریده است و مردم , دیگر باران نمى خواهند, چه فـایـده اى در فراخوانى آنان است ؟
امام (ع ) فرمود: مى خواهم آنان رااز شک و تردیدى که ناشى از طـلـب بـاران آن راهب است و موجب فساد عقیده برخى گشته و آنان را به ورطه سقوط مذهبى کشانده است خارج سازم .
بـه فرمان خلیفه , مسلمانان و مسیحیان به همراه دانشمندان و عابدان هر دو کیش از شهر بیرون رفتند.
مسیحیان در گوشه اى قرار گرفته و همگى دست به نیایش بلند کردند وبراى نشان دادن برترى مذهب خویش مجددا طلب باران نمودند. آن راهب نیز در میان آنان بود و هر گاه دست خویش را بلند کرده و به طرف آسمان بالا مى برد, باران مى بارید.
مـسـیحیان با این کار, فضاى تبلیغى مناسبى براى خویش فراهم کردند و درحقیقت براى برترى آیین مسیحیت تحدى نموده و تلاش در منفعل ساختن مسلمانان کردند.
امـام حسن عسکرى (ع ) در گوشه اى ایستاده و ناظر اوضاع , به ویژه , کارهاى آن راهب بود. سپس فـرمـود تـا مـچ دسـت راهـب را گرفته وکف دستش را بازکنند. همین که دست او را باز کردند, استخوان انسانى را در کف آن مشاهد کردند. امام (ع ) استخوان را برداشت , آن را در پارچه اى پیچید و نـزد خـویـش نگاه داشت . سپس به راهب فرمود:دعاکن و طلب باران نما. راهب دعا و راز و نیاز کـرد و تلاش فراوانى نمود, ولى نتیجه اى نگرفت و بر عکس , ابرهاى آسمان کنار رفتند و خورشید نمایان شد.
مـردم بـه شـگفت آمده و غوغایى در میان آنان پدید آمد و کار بر مسیحیان وکشیشان دشوار شد.
خـلـیـفه نیز مانند مسلمانان به وجد آمد و گفت : اى ابا محمد(ع )!این چیست که از دست راهب گـرفـتى و وى را خلع سلاح کردى ؟
امام (ع ) فرمود:استخوان پیامبرى از پیامبران الهى است که راهـبـان , آن را از قـبر پیامبرى به دست آورده اند و با آن , سود جویى مى کنند, زیرا استخوان هیچ پیامبرى در زیر آسمان پدیدار نمى گردد مگر این که باران مى بارد.
خـلـیفه که با ناباورى گوش به سخنان امام (ع ) مى داد, دستور داد آن استخوان راآزمایش کنند.
همراهان خلیفه , استخوان را از پارچه خارج ساخته و به طرف آسمان بلند کردند. طولى نکشید که باران شروع به باریدن کرد و همگى به صدق گفتارامام (ع )پى بردند و دریافتند که امام (ع ) چگونه تـرفند دجالان را افشا کرد. بدین سان ,شک و تردید از سر مسلمانان بیرون شد و موجب خشنودى همگان گردید. خلیفه عباسى در قدرشناسى از امام (ع ) فرمان داد تا آن حضرت را آزاد سازند و به احترام ایشان سایر علویان و شیعیانى که با امام (ع ) در زندان بودند نیز آزاد شدند.
( بر گرفته از کتاب خاندان عصمت « ع » )


ارسال شده در توسط سید تقی واردی